کجای سرزمین قلب تو ایستاده ام من، کجای این وسعت بیکران ؟
که دل لرزه های پاک عشق را احساس می کنم . . .
و نفوذ نگاه وحشی ی تو که ندیده از پس عصیان کلماتت
قلب نا آرام مرا . . . اهلی می کند . . .
هیچ دستی را تاب تحمل
هجوم تنهایی ی دستهای عاشق من نیست . .
و یگانگی ی کلامت که با کلامم آمیخت . . .
و به پای تو ماندن را به من آموخت . . .
بی آنکه بدانی طرح زیبای لبخندت
چگونه تجیر قلبم شد . . .
هنوز بی نیمه مانده است روح من . . .
غلت می زنم میان لحظه های بارانی . . .
و فرسنگها مانده است تا
پر کشیدن کنار تو . .